اشعار عرفان نظر آهاری

 شیطان
اندازه یک حبّه قند است
گاهی می افتد توی فنجانِ دلِ ما 
حل می شود آرام آرام
بی آنکه اصلا ً ما بفهمیم
و روحمان سر می کشد آن را
آن چای شیرین را 
شیطان زهرآگین ِدیرین را
آن وقت او
خون می شود در خانه تن
می چرخد و می گردد و می ماند آنجا
او می شود من

************

از خدا یک کمی وقت خواست
وای ای داد بیداد
دیدی آخر خدا مهلتش داد


آمد و توی

قلبت قدم زد
هر کجا پا گذاشت
تکه ای از جهنم رقم زد


او قسم خورد و گفت

آبروی تو را می برد
توی بازار دنیا
مفت

قلب تو را می خرد


آمد دور روح تو پیچید

بعد با قیچی تیز نامریی اش
پیش از آنکه بفهمی
بالهای تو را چید
آمد و با خودش
کیسه ای سنگ داشت
توی یک چشم بر هم زدن
جای

قلبت
قلوه سنگی گذاشت
قلوه سنگی به اسم غرور
بعد از آن ریخت پرهای نور
وشدی کم کم از آسمان دور دور


*
برد شیطان دلت را کجا، کو؟
قلب تو آن کلید خدا ، کو؟


*


ای عزیز خداوند
پیش از آنکه درآسمان را ببندند
پیش از آنکه بمانی
توی این راههای به این دور و دیری
کاش برخیزی و با دلیری
قلب خود را از او پس بگیری.




موضوعات مرتبط: عرفان نظر آهاری
[ جمعه 31 مرداد 1392 ] [ 5:20 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

 قطاری که به مقصد خدا می رفت ٬ لختی در ايستگاه دنيا توقف کرد و پيامبر رو به جهان کرد و گفت: مقصد ما خداست ٬ کيست که با ما سفر کند ؟ کيست که رنج و عشق توامان بخواهد ؟ کيست که باور کند دنيا ايستگاهی است تنها برای گذشتن ؟
قرن ها گذشت اما از بيشمار آدميان جز اندکی بر آن قطار سوار نشدند .
از جهان تا خدا هزار ايستگاه بود . در هر ايستگاه که قطار می ايستاد ٬ کسی کم می شد . قطار می گذشت و سبک می شد . زيرا سبکی قانون راه خداست .
قطاری که به مقصد خدا می رفت ٬ به ايستگاه بهشت رسيد . پيامبر گفت :‌اينجا بهشت است . مسافران بهشتی پياده شوند . اما اينجا ايستگاه آخرين نيست .
مسافرانی که پياده شدند ٬ بهشتی شدند . اما اندکی ٬ باز هم ماندند ٬ قطار دوباره راه افتاد و بهشت جا ماند .
آنگاه خدا رو به مسافرانش کرد و گفت : دورو بر شما ٬ راز من همين بود . آن که مرا می خواهد ٬ در ايستگاه بهشت پياده نخواهد شد .
و آن هنگام که قطار به ايستگاه آخر رسيد ٬ ديگر نه قطاری بود و نه مسافری.

******************

فرشته تصمیمش را گرفته بود پیش خدا رفت وگفت:
خدایا می خواهم زمین را از نزدیک ببینم. اجازه می خواهم و مهلتی کوتاه. دلم بی تاب تجربه ای زمینی است
خدا درخواست فرشته را پذیرفت.
فرشته گفت: تا بازگردم بال هایم را اینجا می سپارم این بال ها در زمین چندان به کارم نمی آید
خداوند بال های فرشته را بر روی پشته ای از بال های دیگر گذاشت و گفت: بال هایت را به امانت نگه می دارم اما بترس که زمین اسیرت نکند زیرا که خاک زمینم دامنگیر است.
فرشته گفت: باز می گردم و حتما باز می گردم!
این قولی است که فرشته ای به خداوند می دهد.
فرشته به زمین آمد و از دیدن آن همه فرشته بی بال تعجب کرد
او هر که را که می دید به یاد می آورد زیرا او را قبلا در بهشت دیده بود
اما نمی فهمید چرا این فرشته ها برای پس گرفتن بال هایشان به بهشت برنمی گردند
روز ها گذشت و با گذشت هر روز فرشته چیزی را از یاد برد
و روزی رسید که فرشته دیگر چیزی از آن گذشته دور وزیبا به یاد نمی آورد
نه بالش را و نه قولش را!
فرشته فراموش کرد فرشته در زمین ماند
فرشته هرگز به بهشت برنگشت



موضوعات مرتبط: عرفان نظر آهاری
[ جمعه 28 مرداد 1392 ] [ 5:10 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

8 شوال سالروز تخريب بقيع

جلوه جنّت به چشم خاکیان دارد بقیع
یا صفای خلوت افلاکیان دارد بقیع

گر حصار کعبه را جبریل دربانی کند
صد چو موسی و مسیحا پاسبان دارد بقیع

گرچه با شمع و چراغ این آستان بیگانه است
الفتی با مهر و ماه آسمان دارد بقیع

گر چه می تابد بر او خورشید سوزان حجاز
از پروبال ملائک سایبان دارد

این مبارک بقعه را حاجت به نور ماه نیست
در دل هر ذره، خورشیدی نهان دارد بقیع

 



موضوعات مرتبط: شعرمناسبت ها
[ جمعه 25 مرداد 1392 ] [ 4:54 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

دو ویژگی برتر

دو ویژگی

هر کس در او دو خصلت باشد،خداوند او را دوست دارد: تقوی و حُسن خُلق .

هر کس در او دو خصلت باشد،مردم او را دوست دارند: بخشش و رفتار نیک .

هر کس در او دو خصلت باشد،همسایگانش او را دوست دارند: خوش رویی و شرافت در برخورد .

هر کس در او دو خصلت باشد،برادرانش او را دوست دارند: به یاد آوردن خوبی هایش و فراموشی بدی هایش .

هر کس  دو خصوصیت داشته باشد ،دانش آموزانش او را دوست دارند: تلاش در دفع نادانی هایش و مهربان بودن با آن ها.

هر کس  دو خصوصیت داشته باشد ،استادانش او را دوست دارند: سرعت در یاد گیری و احترام گذاشتن به آن ها.

هر کس  دو خصوصیت داشته باشد،فامیلش او را دوست دارند: نیکی در معاشرت با آن ها و فهم و درک مشکلات آن ها .

هر کس  دو خصوصیت داشته باشد ،رؤسایش او را دوست دارند: اطاعت به نحو احسن از آن ها و درستی در کارش در نزد آن ها .

هر کس  دو خصوصیت داشته باشد ،خدا و مردم او را دوست دارند: انجام کار نیک و دوری از آزار مردم .

 

 



موضوعات مرتبط: در محضر بزرگان
[ جمعه 25 مرداد 1392 ] [ 4:44 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

ای فرزند آدم ...( بسیار بسیار زیبا، حتما بخوانید)

ای فرزند آدم ...


در شگفتم چگونه تو با مردم انس می گیری و به دیگران دل می بندی
در حالی که می دانی تنها خواهی مُرد
و می دانی تنها در قبر خواهی خفت 
و تنها در پیشگاه من خواهی ایستاد
و تنها حساب پس خواهی داد؟




آیا اندیشیده ای چقدر تنها خواهی بود؟
ساعتی؟
روزی؟
ماهی؟ 
سالی؟ 
چند هزار سال؟
چند میلیون سال؟
با خودت فکر کن و بیاندیش،.
هر قدر که قرار است پس از مرگ با من تنها باشی در دنیا با من انس بگیر، 
اگر لحظه ای ، لحظه ای و اگر همیشه ، همیشه.


ای فرزند آدم...

در خلوت خود به اندیشه بنشین 
و در تنهایی خود سخنان مرا بشنو،

نعمتهای مرا بشمار 
و خطاهای خودت را به یاد آر،

مرا دوست داشته باش
و محبتم را در دل دیگران نیز بیانداز،

مهربانی های مرا برایشان بازگو کن 
و سایه سار لطف مرا برفراز وجودشان نشان ده.

..

ای فرزند آدم...
دل به دنیا مبند و با دنیا انس مگیر.

دنیا بسیار کوچکتر از آن است که 
پاداش و مزد حتی لحظه ای از خاطر تو باشد 
و بهای حتی پاره ای از دل تو شمرده شود.

جان آسمانی تو جز من قیمتی ندارد 
و جز بهشت من هیچ چیز نمی تواند 
هزینه وجود تو را جبران کند.

اگر چشم تو می دید آنچه را که برای اولیای خود آماده کرده ام
قلب تو آب می شد و جان تو به شوق از قالب تن به در می رفت،
اینها پاداش دلی است که تنها به من گره خورده و فقط مرا در خود جای داده،

به دل خود نگاه کن ،
هر قدر دلت به دنیا بسته باشد همان قدر محبت و مهر مرا از دلت بیرون کرده ای 
چرا که هیچگاه من محبت خود و محبت دنیا را در یک دل جمع نمی کنم.



ای فرزند آدم...

من سخنانت را می شنوم
وقتی که با من حرف میزنی و درد دل باز می گویی.
تو نیز سخنان مرا در کتاب من بخوان
که فرشتگانم بر تو فرود آورده اند
و من بدان وسیله با تو سخن می گویم،

اگر با من انس بگیری 
تو را از همگان بی نیاز می کنم
و اگر با غیر من مانوس شوی 
در هر کاری محتاج و گرفتار خواهی ماند.

از کسی جز من بیم نداشته باش و مهراس،
به یادآور که هیچ قدرتی یارای مقابله با اراده من را ندارد.

از یاد مبر که هیچ اتقاقی در عالم جز به خواست من نمی افتد.

من همنشین کسی هستم که به یاد من باشد ،
من از رگ گردن به تو نزدیکترم 
و تو را ز خودت بهتر می شناسم،
در هیچ حالی فراموشم مکن و باد مرا از خود دور مساز.


ای فرزند آدم ...
من تو را آفریده ام و از حال درون تو با خبرم،
اسرار تو را می دانم و بر ملا نمی کنم.
تنها کسی هستم
که مطمئنی به تو خیانت نمی ورزم.
از تو کوچکتر نیستم 
و 
هیچگاه پایان نمی پذیرم.
سرچشمه و منبع همه عشق ها و محبت ها منم.

تو را برای خودم درست کردم و پرداخته ام.
به من روی آور و با من انس بگیر.
از دیگران بگریز و در من بیاویز،
تو مال منی، نه از آن دیگران،
اگر یک قدم بسوی من بیایی 
ده قدم بسوی تو خواهم برداشت.


 



موضوعات مرتبط: در محضر بزرگانعترت
[ جمعه 25 مرداد 1392 ] [ 4:33 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

اهمیت توبه

شادی خدا
اهمیت توبه
سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السّلام يَقُولُ:

إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَشَدُّ فَرَحاً بِتَوْبَةِ عَبْدِهِ مِنْ رَجُلٍ أَضَلَّ رَاحِلَتَهُ وَ زَادَهُ فِي لَيْلَةٍ ظَلْمَاءَ فَوَجَدَهَا فَاللَّهُ أَشَدُّ فَرَحاً بِتَوْبَةِ عَبْدِهِ مِنْ ذَلِكَ الرَّجُلِ بِرَاحِلَتِهِ حِينَ وَجَدَهَا



راوي گويد: شنيدم از امام باقر عليه السّلام كه مي‏فرمود: 
همانا خداى تعالى به توبه [و بازگشت] بنده‏ي خود فرحناك‏تر است از مردى كه در شب تارى شتر و توشه‏ي خود را گم كند سپس آنها را بيابد. پس خدا به توبه‏ي بنده‏اش از چنين مردى-كه شتر گم شده‏اش را پيدا كند- شادتر است.

كافي ج‏ 2 ص 435 باب توبه ح 8

 



موضوعات مرتبط: احادیث
[ جمعه 25 مرداد 1392 ] [ 4:22 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

مناجات با خدا (شعر)

ای همه هستی زتو پیدا شده
خاک ضعیف از تو توانا شده
آنچه تغیر نپذیرد توئی
وانکه نمردست و نمیرد توئی
ما همه فانی و بقا بس تراست
ملک تعالی و تقدس تراست
هر که نه گویای تو خاموش به
هر چه نه یاد تو فراموش به
ای به ازل بوده و نابوده ما
وی به ابد زنده و فرسوده ما
پیش تو گر بی سر و پای آمدیم
هم به امید تو خدای آمدیم
یارشو ای مونس غمخوارگان
چاره کن ای چاره بیچاره‌گان
قافله شد واپسی ما ببین
ای کس ما بیکسی ما ببین
بر که پناهیم توئی بی‌نظیر
در که گریزیم توئی دستگیر
جز در تو قبله نخواهیم ساخت
گر ننوازی تو که خواهد نواخت
درگذر از جرم که خواننده‌ایم
چاره ما کن که پناهنده‌ایم

نظامی

 



موضوعات مرتبط: اشعارمناجات ونیایش
[ جمعه 25 مرداد 1392 ] [ 4:0 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

داستانک

عشق و دیوانگی
 

زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود؛.
فضیلت ها و تباهی ها در همه جا شناور بودند.
آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودند.
روزی همه فضابل و تباهی ها دور هم جمع شدند خسته تر و کسل تر از همیشه.
ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت: بیایید یک بازی بکنیم؛.
مثلا" قایم باشک؛ همه از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا"
فریاد زد من چشم می گذارم من چشم می گذارم....

و از آنجایی که هیچ کس نمی خواست به دنبال دیوانگی برود همه قبول
کردند او چشم بگذارد و به دنبال آنها بگردد.
دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمهایش را بست و شروع کرد به
شمردن ....یک...دو...سه...چهار...همه رفتند تا جایی پنهان شوند؛
لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد؛
خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد؛
اصالت در میان ابرها مخفی گشت؛
هوس به مرکز زمین رفت؛
دروغ گفت زیر سنگی می روم اما به ته دریا رفت؛
طمع داخل کیسه ای که دوخته بود مخفی شد.
و دیوانگی مشغول شمردن بود. هفتاد و نه...هشتاد...هشتاد و یک...
همه پنهان شده بودند به جز عشق که همواره مردد بود و نمیتوانست
تصمیم بگیرد. و جای تعجب هم نیست چون همه می دانیم پنهان کردن عشق مشکل است.
در همین حال دیوانگی به پایان شمارش می رسید.
نود و ینج ...نود و شش...نود و هفت... هنگامیکه دیوانگی به صد
رسید, عشق پرید و در بوته گل رز پنهان شد.
دیوانگی فریاد زد دارم میام دارم میام.
اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود؛ زیرا تنبلی، تنبلی اش آمده بود جایی
پنهان شود و لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود.
دروغ ته چاه؛ هوس در مرکز زمین؛ یکی یکی همه را پیدا کرد جز عشق.
او از یافتن عشق ناامید شده بود.
حسادت در گوشهایش زمزمه کرد؛ تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او
پشت بوته گل رز است.
دیوانگی شاخه چنگک مانندی را از درخت کند و با شدت و هیجان زیاد
ان را در بوته گل رز فرو کرد. و دوباره، تا با صدای ناله ای متوقف
شد . عشق از پشت بوته بیرون آمد با دستهایش صورت خود را پوشانده
بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون می زد.
شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمی توانست جایی را ببیند.
او کور شده بود.
دیوانگی گفت � من چه کردم؛ من چه کردم؛ چگونه می تواتم تو را درمانکنم.�
عشق یاسخ داد: تو نمی توانی مرا درمان کنی، اما اگر می خواهی کاری بکنی؛ راهنمای من شو.�
و اینگونه شد که از آن روز به بعد عشق کور است
و دیوانگی همواره در کنار اوست.

 

 

 



موضوعات مرتبط: داستانکداستانک
[ جمعه 25 مرداد 1392 ] [ 3:57 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

نکات بهداشتیاز زبان معصومین (علیهم السلام

امام علی(ع) :

از پرخوري پرهیز کنید زیرا هرکه پرخوري کند دردهاي درونی اش بسیار گردد و

خواب هاي فاسد و پریشان بیند و نیز موجب سنگدلی شخص و سبب کسالت و تنبلی در

خواندن نماز میشود . آثارالصادقین جلد 9 صفحه 970

امام علی(ع) :

اي کمیل شکمت را از خوراك پر مکن و جائی هم در آن براي آب بگذار و

میدانی هم به هوا بده و تا هنوز اشتها داري دست از خوراك بکش که اگر چنین کنی خوراك

بر تو گوارا گردد راستی تندرستی و سلامتی با کم خوردن و آشامیدن است.

تحفالعقولصفحه 166

امام علی(ع) :

اي کمیل چون از خوردن دست کشیدي حمد خدا را بگو بر آنچه به تو روزيداده و به آواز بلند حمدش کن تا دیگري هم با شنیدن حمد تو حمد خدا گوید و اجر تو بیشترگردد.

تحفالعقول صفحه166

امام علی(ع) :

اي کمیل اگر با کسی هم خوراك گشتی در سر خوراك شتاب و عجله مکن

تا همراهت هم سیر شود و از غذا بهره مند گردد. تحفالعقول صفحه 166

امام علی(ع) :

اي کمیل چون خواهی خوراك بخوري نام خدا را ببر و بسم الله الرحمن

الرحیم بگو زیرا با نام خدا دردي به تو زیان نرساند و در آنست درمان هر بدي.

تحفالعقولصفحه 165

امام علی(ع) :

از نزدیکی به سگها برکنار باشید و هرکه به جامه اش بدن و موي سگ برخورد

کند باید آن را با آب بشوید. تحفالعقول صفحه 111

امام علی(ع) :

خوراکتان را به خورن کمی نمک آغاز کنید و با خوردن نمک پایان دهید که

اگر مردم خاصیت نمکرا میدانستند آن را بر پادزهر ترجیح میدادند و هرکه غذایشرا با نمک

آغاز کند خداوند هفتاد درد را از او دور سازد که جز خدا کسی آنها را نداند. تحفالعقولصفحه 108

 



موضوعات مرتبط: پندهاي بهداشت و سلامت از زبان معصومین (علیهم السلام)
[ جمعه 25 مرداد 1392 ] [ 3:19 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

نما متن48



موضوعات مرتبط: نما متن
[ جمعه 25 مرداد 1392 ] [ 12:13 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر/ ما را ببر به رؤیت لبخند عید فطر

 ایمان ما دو نیمه شد و نان ما دو نیم/ دست من و نگاه تو یا سیّدالکریم

 روحم تمام زخمی و جانم تمام درد/یک امشبم ببخش به آرامش نسیم

از شعله‌های روز قیامت رها شدیم/افتاده‌ایم باز در این ورطه جحیم

چیزی بگو شبیه سخن گفتن شبان/حکمی بده به سادگی حکمت حکیم

 ما راهیان کوی چپ و راست نیستیم/ما راست آمدیم سر راه مستقیم

 ما عاشقان شهید توهستیم تا ابد/ما سالکان مرید تو بودیم از قدیم

 برقی بگو وزان شود از سمت یا لطیف/اشکی بگو فرو چکد از ابر یا کریم

 ما را ببر به رؤیت لبخند عید فطر/ما را بخوان به خلوت یا رب و یا عظیم

 
شعر  از علیرضا قزوه


موضوعات مرتبط: اشعار
[ پنج شنبه 17 مرداد 1392 ] [ 7:57 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

عید سعید فطر مبارک



موضوعات مرتبط: رمضان
[ پنج شنبه 17 مرداد 1392 ] [ 8:58 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

رمضان المبارک

 

 



موضوعات مرتبط: رمضان
[ پنج شنبه 17 مرداد 1392 ] [ 3:53 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

داستانک

جنبه !!
 

مردی می‌خواست زنش را طلاق دهد.
دوستش علت را جویا شد و او گفت: این زن از روز اول همیشه می خواست من را عوض کند.
مرا وادار کرد سیگار و مشروب را ترک کنم..
لباس بهتر بپوشم، قماربازی نکنم، در سهام سرمایه‌گذاری کنم و حتی ...

مرا عادت داده که به موسیقی کلاسیک گوش کنم و لذت ببرم!
دوستش گفت: اینها که می‌گویی که چیز بدی نیست!

مرد گفت: ولی حالا حس می‌کنم که دیگر این زن در شان من نیست!

  



موضوعات مرتبط: داستانک
[ پنج شنبه 17 مرداد 1392 ] [ 3:52 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

پندهايبهداشتو سلامتاز زبان معصومین (علیهم السلام)

امام علی(ع) :

از پرخوري پرهیز کنید زیرا هرکه پرخوري کند دردهاي درونی اش بسیار گردد و

خواب هاي فاسد و پریشان بیند و نیز موجب سنگدلی شخص و سبب کسالت و تنبلی در

خواندن نماز میشود . آثارالصادقین جلد 9 صفحه 970

امام علی(ع) :

اي کمیل شکمت را از خوراك پر مکن و جائی هم در آن براي آب بگذار و

میدانی هم به هوا بده و تا هنوز اشتها داري دست از خوراك بکش که اگر چنین کنی خوراك

بر تو گوارا گردد راستی تندرستی و سلامتی با کم خوردن و آشامیدن است.تحفالعقولصفحه 166

امام علی(ع) :

اي کمیل چون از خوردن دست کشیدي حمد خدا را بگو بر آنچه به تو روزي

داده و به آواز بلند حمدش کن تا دیگري هم با شنیدن حمد تو حمد خدا گوید و اجر تو بیشتر

گردد. تحفالعقول صفحه 166

امام علی(ع) :

اي کمیل اگر با کسی هم خوراك گشتی در سر خوراك شتاب و عجله مکن

تا همراهت هم سیر شود و از غذا بهره مند گردد. تحفالعقول صفحه 166

امام علی(ع) :

 اي کمیل چون خواهی خوراك بخوري نام خدا را ببر و بسم الله الرحمن

الرحیم بگو زیرا با نام خدا دردي به تو زیان نرساند و در آنست درمان هر بدي. تحفالعقول

صفحه 165

 

 

 



موضوعات مرتبط: پندهاي بهداشت و سلامت از زبان معصومین (علیهم السلام)
[ چهار شنبه 16 مرداد 1392 ] [ 3:37 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

داستانک

مهندسی بود که در تعمیر دستگاه های مکانیکی استعداد و تبحر داشت

او پس از۳۰ سال خدمت صادقانه با یاد و خاطری خوش باز نشسته شد
دو سال بعد، از طرف شرکت درباره رفع اشکال به ظاهر لاینحل یکی از دستگاه های
چندین میلیون دلاری با اوتماس گرفتند
آنها هر کاری که از دستشان بر می آمد انجام داده بودند
و هیچ کسی نتوانسته بود اشکال را رفع کند بنابراین....

 

نومیدانه به او متوسل شده بودند
که در رفع بسیاری از این مشکلات موفق بوده است.
مهندس، این ا مر را به رغبت می پذیرد. او یک روز تمام به وارسی دستگاه می پردازد
و در پایان کار، با یک تکه گچ علامت ضربدر روی یک قطعه مخصوص دستگاه می کشد
و با سربلندی می گوید: اشکال اینجاست
آن قطعه تعمیر می شود و دستگاه بار دیگر به کار می افتد.
مهندس دستمزد خود را ۵۰۰۰۰ دلار معرفی می کند.
حسابداری تقاضای ارائه گزارش و صورتحساب مواد مصرفی می کند
و او بطور مختصر این گزارش را می دهد:
بابت یک قطعه گچ: ۱ دلار و بابت
دانستن اینکه ضربدر را کجا بزنم: ۴۹۹۹۹ دلار !



موضوعات مرتبط: داستانک
[ چهار شنبه 16 مرداد 1392 ] [ 3:27 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

اعتراف های خنده دار

اعتراف می کنم معلم دوم دبستانمون می گفت: املاها رو خودتون بنویسید چون من با دوربین مخفی می بینم کی به حرفام گوش می ده...
از اون روز کار من شده بود گشتن سوراخ سمبه های خونه و سوال های مشکوک از مامان بابام که امروز کی اومد؟ کی رفت؟ به کدوم وسیله ها دست زد؟ بیشتر هم به دریچه کولر شک داشتم!

:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::
 
اعتراف میکنم موقعی که بچه بودم ، کارتون فوتبالیستها رو نشون میداد،منم که بدون استثنا عاشق تک تک پسرای تو کارتون بودم ، میرفتم لباسمو عوض میکردم ،یه لباس خوشگل و شیک میپوشیدم، که وقتی تو دوربین نگاه میکنن،منو ببینن عاشقم بشن!

:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::
 
اعتراف می کنم دوم دبیرستان که بودم بعد از پیدا کردن کارت واکسیناسیون پسر همسایمون که برای روز قبل بود زنگ زدم خونشون گفتم آقای احسان...؟17 ساله؟نام پدر....؟هستید؟
دیروز واکسن سرخک،سرخجه زدید؟
با تعجب گفت : بله!
آقا منم گفتم : "اشتباه شده واکسنی که دیروز زدید تا 48 ساعت دیگه باعث بروز علائمی می شه که باید تحت مراقبت باشید مثل حمله های قلبی یا تنفسی"!
طرف از ترس از حال رفت و نیم ساعت بعدش با آمبولانس بردنش بیمارستان...
هنوزم عذاب وجدان دارم!!!

:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

اون زمونا که از این نوشابه شیشه ای ها بود یه روز خواستم یه شیشه که اضافه اومده بود رو بذارم تو در یخچال دیدم بلنده و جا نمیشه.
درش آوردم یکمش رو خوردم دوباره گذاشتم، در کمال تعجب دیدم نه، بازم جا نمیشه!:|

:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

اعتراف می کنم دفعه اول که یه بز رو از نزدیک دیدم ، از ترس بهش سلام کردم و بعد فرار کردم!!!

:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

اعتراف می کنم یه بار اتو کشیدن موهام یک ساعت طول کشید ، چون موهام بلند بودش ، بعد از کلی کیف کردن و احساس رضایت، نگاه کردم دیدم اتوی مو اصلاً توی برق نیست :(

:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

اعتراف می کنم موقعی که بچه بودم می خواستم برم دستشویی تلویزیون رو خاموش میکردم تا کارتون تموم نشه و بعدش که میومدم گریه میکردم به مامانم میگفتم کاره تو بود روشن کردی کارتون تموم شد!

:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

اعتراف می کنم یکی از معضلات دوران بچگیم این بود که چرا من نمی تونم مثل شخصیت های کارتونی که اشکاشون به دو طرف پرت می شد گریه کنم!کلی تلاش می کردم مثل اونا باشم موقع گریه کردن مثلا سرمو بالا بگیرم دهنمو باز کنم یا چشامو تنگ کنم که بازم جواب نمی داد

:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

اعتراف می کنم کوچیک که بودم تو سالن خونمون وقتی کسی نبود عینهو دیوونه ها شروع می کردم به رقصیدن... بعد یهویی یادم میومد که خدا داره نگاه می کنه! خجالت می کشیدم می رفتم یه گوشه می نشستم!

:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

اعتراف میکنم که بچه بودم دوست داشتم دندون پزشک بشم، یه بار تو بازی بزور خواهرمو خوابوندم و دندون لقشو با نخ کندم

:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

اعتراف میکنم وقتی بچه بودم با داداشم توپ پلاستیکی رو که به زور واسم خریده بودن پاره کردیم ببینیم توش چه شکلیه &&&
 
:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

 اعتراف می کنم تا راهنمایی به سبقت میگفتم سرقت 
اول راهنمایی که رفتم تازه فهمیدم این دوتا باهم فرق دارن 
 
:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

 اعتراف می کنم با دوستم رفته بودیم رستوران که یه پسری که تازه غذاشو سفارش داده بود یک گاز از ساندویچش خورد رفت
من دوستم یه نگاهی به هم کردیم وحمله کردیم به غذای طرف در حال بلعیدن بودیم که آقا برگشت
نگو رفته موبایلشو بیرون جواب بده
دوباره یک نگاهی به هم کردیم و الفرار

 :::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

فکر نکنم به اعتراف نیاز داشته باشم چون هر چی میشد مینداختن گردن من چه اعتراف می کردیم چه نمی کردیم تقصیر من بود ا 
 
:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

 اعتراف میکنم بعد از سه سال برای اولین بار به آبی و قرمزه روی شیر دستشویی دانشگاه اعتماد کردم
با اینکه ۳ ساعت گذشته اما هنوز خیلی پشیمونم

 :::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

اعتراف می کنم سال دوم دانشگاه بودم یه بار خیلی کلاسم دیر شده بود کرایه رو زودتر دادم به راننده بقیه ی پولی که بهم داد پاره بود
همزمان می خواستم بگم این پوله پاره ست عوضش کنید هم می خواستم بگم سر ورزنده پیاده میشم گفتم :
آقا ببخشید لطفن سر ورزنده منو پاره کنید

 :::::::::::اعتراف های خنده دار::::::::::::

 اعتراف می کنم اول دبستان که بودم زنگ تفریح که میشد از ترس اینکه آخر زنگ تفریح نتونم صفو پیدا کنم یکی از هم کلاسیامو نشون می کردم تا آخر زنگ تعقیبش می کردم که صفو پیدا کنم

 :::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

 اعتراف می کنم وقتی از خیابون رد میشم اسم تابلو مغازه هارو می خونم اگه تو ماشینم باشم
سعی میکنم همرو بخونم اگه نشه یه جورایی وجدان درد میگیرم اَصَن یه وضعی!!!
این عادتو از بچگی دارم چون معلم کلاس اول دبستانمون گفته بود تابلوی مغازه هارو تیتر روزنامه هارو بخونین تا روخونیتون قوی بشه دیگه این مونده تو سرم

 :::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

 اعتراف میکنم چند ماه پیش تو شرکت بودم سر کارام یوهو مدیر عامل از تو اتاق خودش گفت: امیــــــــــــــــــر جووون…بلند گفتم جانم؟ گفت خیلی میخوامـــت….گفتم منم همینطور….گفت پیش ما نمیای؟؟؟؟ گفتم چرا..حمتاً..از پشت میزم بلند شدم برم تو اتاقش..به در اتاقش که رسیدم دیدم داره تلفن حرف میزنه با امیر دوستش و من از شدت ضایگی دیوارو گاز گرفتم

 



موضوعات مرتبط: اشعارطنزمحض خنده
[ یک شنبه 13 مرداد 1392 ] [ 12:51 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

پندهاي بهداشت و سلامت از زبان معصومین (علیهم السلام)

پیغمبر (ص) :

اي علی(ع) پنج چیز دید چشم را زیاد میکند : نگاه به کعبه و خط قرآن و روي

پدر و مادر و صورت عالم و آب جاري .

نصایح صفحه 218 صفحه 43

حضرت محمد (ص) :

زباله را شب در خانه نگه ندارید و همان روز بیرون ببرید که جایگاه

شیطان ( میکرب ) است.

نصایح صفحه 447 الی 458

امام صادق (ع) :

ریشه همه بیماریها و دردها پرخوري است جز تب کردن که گاهی بی سبب به انسان میرسد. کافی جلد 6 صفحه 269 حدیث 8

حضرت محمد (ص) :

از پرخوريبپرهیزید چون بدن را تباه میکند و بیماريبه وجود می

آورد و سست کننده از عبادت است.

مستدرك الوسائلجلد 16 صفحه 210 حدیث 6

حضرت محمد (ص) :

مسواك زدن دوازده فایده دارد : 1.دهان را پاکیزه میکند. 2.موجب

خشنودي پروردگار میشود. 3.دندانها را سفید میکند. 4.مانع پوسیدگی دندان میشود. 5.بلغم را

دفع میکند. 6.غذا را لذیذ میسازد. 7.حسنات را دو برابر میکند. 8.با مسواك زدن به سنت پیامبر

(ص) عمل میشود. 9.ملائکه نزد او حاضر میشوند. 10 .لثه را محکم میکند. 11 .از گذرگاه

مسواك ( دهان ) قرآن عبور میکند. 12 .دو رکعت نماز با مسواك پیشخدا محبوبتر است از

هفتاد رکعت نماز بدون مسواك .

روضه الواعظین صفحه 308

امام صادق (ع) :

چهارچیز سبب پیري زودرس است : خوردن گوشت خوك . نشستن بر جاي نمناك . بالارفتن از پله . و آمیزش با پیر زن. تحفالعقول صفحه 540

حضرت محمد (ص) :

رسول خدا (ص) فرمود : مومن در یک روده میخورد و کافر در هفت روده. ( مراد اینکه مومن پرخوري نمیکند ولی کافر پرخوري میکند ) خصال الصدوق جلد 2 صفحه 104

امام علی(ع) :

تا وقتیکه گرسنه نشدي اقدام به خوردن غذا مکن و وقتی به خوردن اقدام کردي قبل از آنکه کامل سیر شوي دست از غذا خوردن بردار.غذا را با آرامش و خوب بجو تا هضم آن آسان شود و پیش از خوابیدن و به رختخواب رفتن به توالت برو و خود را تخلیه کن

چون این سفارشات را به کار بندي از از پزشک بی نیاز شوي. آثارالصادقین جلد 2 صفحه

 

 

 



موضوعات مرتبط: پندهاي بهداشت و سلامت از زبان معصومین (علیهم السلام)
[ یک شنبه 13 مرداد 1392 ] [ 12:25 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

حدیث برگزیده

 



موضوعات مرتبط: حدیث برگزیده
[ یک شنبه 17 مرداد 1392 ] [ 3:16 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

حدیث برگزیده



موضوعات مرتبط: حدیث برگزیده
[ یک شنبه 16 مرداد 1392 ] [ 3:10 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

حدیث برگزیده

 

 



موضوعات مرتبط: حدیث برگزیده
[ یک شنبه 17 مرداد 1392 ] [ 3:9 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

حدیث برگزیده

 

 



موضوعات مرتبط: حدیث برگزیده
[ یک شنبه 13 مرداد 1392 ] [ 3:7 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

دعای روز سی ام



موضوعات مرتبط: رمضان
[ یک شنبه 17 مرداد 1392 ] [ 2:57 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

دعای روز بیست ونهم

 

 


[ یک شنبه 16 مرداد 1392 ] [ 2:55 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

دعای روز بیست وهشتم



موضوعات مرتبط: رمضان
[ یک شنبه 15 مرداد 1392 ] [ 2:54 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

دعای روز بیست وهفتم



موضوعات مرتبط: رمضان
[ یک شنبه 14 مرداد 1392 ] [ 2:53 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

دعای روز بیست وششم



موضوعات مرتبط: رمضان
[ یک شنبه 13 مرداد 1392 ] [ 2:51 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

دل عزراییل برای چه کسانی سوخته است؟

 دل عزراییل برای چه کسانی سوخته است؟

 

روزی رسول خدا (صل الله علیه و آله) نشسته بود، عزراییل به زیارت آن حضرت آمد. پیامبر(صل الله علیه و آله) از او پرسید: ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسان ها هستی، آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی سوخته است؟
عزارییل گفت در این مدت دلم برای دو نفر سوخت:

۱- روزی دریایی طوفانی شد و امواج سهمگین آن یک کشتی را در هم شکست همه سر نشینان کشتی غرق شدند، تنها یک زن حامله نجات یافت او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره ای افکند و در همین هنگام فارغ شد و پسری از وی متولد شد، من مأمور شدم که جان آن زن را بگیرم، دلم به حال آن پسر سوخت.
۲- هنگامی که شداد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بی نظیر خود پرداخت و همه توان و امکانات و ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد و خروارها طلا و جواهرات برای ستونها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل نمود. وقتی خواست به دیدن باغ برود همین که خواست از اسب پیاده شود و پای راست از رکاب به زمین نهد، هنوز پای چپش بر رکاب بود که فرمان از سوی خدا آمد که جان او را بگیرم، آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد، دلم به حال او سوخت بدین جهت که او عمری را به امید دیدار باغی که ساخته بود سپری کرد اما هنوز چشمش به باغ نیفتاده بود اسیر مرگ شد.
در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر (صل الله علیه و آله) رسید و گفت ای محمد! خدایت سلام می رساند و می فرماید: به عظمت و جلالم سوگند شداد بن عاد همان کودکی بود که او را از دریای بیکران به لطف خود گرفتیم و از آن جزیره دور افتاده نجاتش دادیم و او را بی مادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم، در عین حال کفران نعمت کرد و خود بینی و تکبر نمود و پرچم مخالفت با ما بر افراشت، سر انجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت، تا جهانیان بدانند که ما به آدمیان مهلت می دهیم و لی آنها را رها نمی کنیم.

 

 

 



موضوعات مرتبط: داستانک
[ یک شنبه 13 مرداد 1392 ] [ 2:38 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

درمان گری با قرآن7

 روزى امیر المومنین حضرت على (علیه السلام) رو به سوى مردم کرد و فرمود: به نظر شما امید بخش ترین آیه قرآن کدام آیه است ؟ بعضى گفتند آیه "ان الله لا یغفر ان یشرک به و یغفر ما دون ذلک لمن یشاء" (خداوند هرگز شرک را نمى بخشد و پائین تر از آن را براى هر کس که بخواهد مى بخشد)سوره نساء آیه ۴۸

امام فرمود: خوب است، ولى آنچه من میخواهم نیست...

بعضى گفتند آیه "و من یعمل سوء او یظلم نفسه ثم یستغفرالله یجد الله غفورا رحیما" (هر کس عمل زشتى انجام دهد یا بر خویشتن ستم کند و سپس از خدا آمرزش بخواهد خدا را غفور و رحیم خواهد یافت) سوره نساء آیه ۱۱۰

امام فرمود خوبست ولى آنچه را مى خواهم نیست.

بعضى دیگر گفتند آیه "قل یا عبادى الذین اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله یغفر الذنوب جمیعا انه هو الغفورالرحیم" (اى بندگان من که دراثر گناه،بر خویشتن زیاده روی کرده اید،ازرحمت خدا مایوس نشوید در حقیقت‏خدا همه گناهان را مى‏آمرزد که او خود آمرزنده مهربان است) سوره زمرآیه۵۳

امام فرمود خوبست اما آنچه مى خواهم نیست!

بعضى دیگر گفتند آیه "و الذین اذا فعلوا فاحشة او ظلموا نفسهم ذکروا الله فاستغفروا لذنوبهم و من یغفر الذنوب الا الله" (پرهیزکاران کسانى هستند که هنگامى که کار زشتى انجام مى دهند یا به خود ستم مى کنند به یاد خدا مى افتند، از گناهان خویش آمرزش مى طلبند و چه کسى است جز خدا که گناهان را بیامرزد) سوره آل عمران آیه۱۳۵

باز امام فرمود خوبست ولى آنچه مى خواهم نیست.

در این هنگام مردم از هر طرف به سوى امام متوجه شدند و همهمه کردند فرمود: چه خبر است اى مسلمانان؟ عرض کردند: به خدا سوگند ما آیه دیگرى در این زمینه سراغ نداریم. امام فرمود: از حبیب خودم رسول خدا شنیدم که فرمود: امید بخش ترین آیه قرآن این آیه است:

"واقم الصلوة طرفى النهار و زلفا من اللیل ان الحسنات یذهبن السیئات ذلک ذکرى للذاکرین"
سوره هود آیه ۱۱۴

و فرمود: اى على! آن خدایى که مرا به حق مبعوث کرده و بشیر و نذیرم قرار داده یکى از شما که برمى‏خیزد براى وضو گرفتن، گناهانش از جوارحش مى‏ریزد، و وقتى به روى خود و به قلب خود متوجه خدا مى‏شود از نمازش کنار نمى‏رود مگر آنکه از گناهانش چیزى نمى‏ماند، و مانند روزى که متولد شده پاک مى‏شود، و اگر بین هر دو نماز گناهى بکند نماز بعدى پاکش می‏کند، آن گاه نمازهاى پنجگانه را شمرد.

بعد فرمود: یا على جز این نیست که نمازهاى پنجگانه براى امت من حکم نهر جارى را دارد که در خانه آنها واقع باشد، حال چگونه است وضع کسى که بدنش آلودگى داشته باشد، و خود را روزى پنج نوبت در آن آب بشوید؟ نمازهاى پنجگانه هم به خدا سوگند براى امت من همین حکم را دارد.‏
 

 



موضوعات مرتبط: درمان گری با قرآن
[ جمعه 11 مرداد 1392 ] [ 7:59 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

ماجرای عنایت ثامن‌الحجج(ع) به یک بیمار(حتما بخوانید)

آنچه که در ادامه می‌آید ماجرای عنایت ثامن‌الحجج(ع) به بیماری است که پزشکان از او قطع امید کرده و او را ترغیب به نوشتن وصیت‌نامه کرده بودند، اینک این کرامت عجیب از کتاب «کرامات امام رضا(ع)» به روایت آیت‌الله خزعلی نقل می‌شود:

*هنگامی که جراحان به لباس‌های بیمار هم رحم نکردند

روز بیست و یکم ماه ذی‌الحجه بود. آن روز هم مثل همه‌ روزهای جمعه دیگر، از قم به سوی شهرری به راه افتادم و در مجاورت حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) به قصد منبر و سخنرانی و ارشاد جوانان وارد منزل دوستم شدم، هنوز چایی اولم را تمام نکرده بودم که یکی از جوان‌ها پیش آمد، دست داد و احوالپرسی کرد.

گفتم: شما که به این مجلس خیلی علاقه‌مند بودید، چطور شد که مدّتی خدمتتان نرسیدیم؟

جوان که لبخند پرمعنایی بر لب داشت، آهی کشید و گفت: خدمتتان رسیدم تا همین مطلب را عرض کنم، راستش الآن چند روز است که لحظه شماری می‌کنم که روز جمعه شود و شما را زیارت کنم و مطلب مهمی را به عرضتان برسانم، خیلی وقت است که من از ناراحتی قلبی رنج می‌برم، اما تازگی حالم بدتر شده بود، به طوری که در بیمارستان قلب بستری شدم، چند روزی تحت مراقبت‌های ویژه بودم.

گفتند: دهلیز قلب شما گشاد شده است. این خیلی خطرناک است.

امّا آن روز بدجوری دلم شکست. همان روزی که چند دکتر بر روی سرم جمع شدند و بعد از بحث‌های مفصّل بر روی عکس‌ها و نوارهای قلبی و چیزهای دیگری که در پرونده‌ام بود، به من گفتند: متأسفانه از دست ما در ایران کاری برای شما ساخته نیست، قلب شما هم با وضعی که دارد، چند روزی بیشتر نمی‌تواند کار کند، اگر ظرف همین سه - چهار روز، خودتان را به لندن نرسانید، قلب‌تان از کار خواهد افتاد.

با شنیدن این خبر ناگوار و صریح، درد شدیدی در قلبم احساس کردم و عرق سردی پیشانی‌ام را پوشاند، رنگم پرید و من و من کنان گفتم : آ ...آخر ... آخر چه جوری من خودم را به لندن برسانم، آن هم با این سرعت! چه جوری ویزا بگیرم، بلیط هواپیما را چکار کنم، هیچ پروازی جای خالی ندارد ... از همه مهم‌تر اینکه پول این سفر و مخارج درمان را از کجا فراهم کنم...؟

یکی از دکترها حرف مرا قطع کرد که: این چیزها به ما مربوط نیست، شما دو راه بیشتر ندارید، یا خودتان را خیلی زود به لندن می‌رسانید و یا وصیت‌نامه‌تان را می‌نویسید.

با شنیدم این مطالب، اشک چشمانم را در آغوش کشید و سرم سنگین شد، نفهمیدم دکترها کی رفتند. شام که برایم آوردند نتوانستم بچشم. بعد از شام، چندین پرستار دورم را گرفتند و هر کسی چیزی می‌گفت: شما نباید از جایتان تکان بخورید، نمازتان را هم باید همین طور خوابیده بخوانید، برای وضو هم حرکت نکنید، ما را خبر کنید تا کمکتان کنیم تا خوابیده تیمم کنید، دواها و قرص‌هایتان را هم فراموش...

من که دیگر حوصله‌ای نداشتم، حرف‌هایشان را قطع کردم که: لطفاً مرا تنها بگذارید، می‌خواهم امشب تنها باشم و استراحت کنم، درب اتاق که بسته شد، صورتم را به سوی قبله برگرداندم و در حالی که زار، زار گریه می‌کردم، عرض کردم: - امام زمان! دستم به دامنت، به دادم برس، من کسی را ندارم و کاری هم از دستم ساخته نیست، راستش، درست است که کسی خبر مرگ خودش را بشنود خیلی سخت است، ولی من خیلی برای خودم ناراحت نیستم، بیشتر ناراحتی من برای خانواده و پدرم است، خیلی‌ها در سن جوانی مرده‌اند و یا می‌میرند، حالا من هم یکی از آن‌ها! امّا اگر من بمیرم، با این وضع مالی بدی که دارم برای زن و بچّه‌ام خیلی بد می‌شود، هر روزی که من کار کنم زن و بچّه‌ام نان دارند و روزی که بیکار باشم آن‌ها هم بی‌نان خواهند بود، پدرم هم بعد از یک عمر زندگی با عزت، مجبور می‌شود دستش را به طرف دیگران دراز کند. اینها از مرگ برای من سخت‌تر است، خواهش می‌کنم یک عنایتی به من بفرمایید...

همین طور درد دل می کردم و اشک می‌ریختم، آخرین بار که چشمم‌ به عقربه‌های ساعت داخل اتاق افتاد تا یازده چیزی نمانده بود، بس که گریه و زاری کرده بودم خسته شدم و پلک‌هایم سنگینی کرد، نفهمیدم کی خوابم برد، دیدم اتاقم پر از نور است و آقای ماه رخسار و آسمانی با عطرهایی بهشتی و سرمست کننده در کنار تختم بر روی یک صندلی نشسته است تا نگاهش کردم با لحنی سرشار از محبت فرمود: پاشو! بلند شو!

- چی؟ بلند شوم؟! الآن مدت‌ها است که از جایم تکان نخورده‌ام، حتی نمازهایم را خوابیده می‌خوانم، حرکت برای من خیلی خطرناک است، دکترها مرا از کوچکترین حرکت منع کرده‌اند!

- مگر فراموش کردی که همین چند دقیقه پیش به چه کسی متوسّل شده بودی؟ با شنیدن این کلمات تکانی خودم و با خوشحالی پرسیدم: - شما ... شما آقا ولی‌عصر(عج) هستید؟!

- خیر! من رضا هستم.

و ناگهان از شدت شادی از خواب پریدم، از آن آقا و صندلی‌اش خبری نبود امّا صدای زیبایش هنوز هم شنیده می‌شد:

- بلند شو راه برو. تو خوب شده‌ای!

با احتیاط بلند شده و بر روی همان تختم نشستم، احساس هیچ‌گونه ناراحتی نکردم، از تختم پایین پریدم و به سمت در دویدم، در را با شدت باز کردم و خارج شدم و با شدت هم بر هم زدم: تَرَق!!!

چندین پرستار همزمان به سوی من دویدند، عصبانیت و دستپاچگی از سر و رویشان می‌بارید:

- چرا از جایت حرکت کردی؟

- ممکن است که همین الآن قلبت از کار بیفتد، آن وقت چه کسی مسؤولیت مرگ تو را بر عهده می‌گیرد؟

- حالا از جایت بلند شده‌ای، دیگر چرا می‌دَوی...؟!

و من که از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجیدم، هر لحظه به یکی از آن‌ها رو کرده و می‌گفتم: من خوب شده‌ام! خوب خوب! حال من از حال شما هم بهتر است، من می‌خواهم مرخص شوم، لطفاً مرا مرخص کنید، همین الآن. همین‌ الآن... پرستارها نگاهی به یکدیگر انداخته، شانه‌هایشان را بالا کشیدند و با حرکات سر و صورت به یکدیگر فهماندند که یارو خل شده و از وقتی که فهمیده ‌است که به زودی خواهد مرد، عقلش را از دست داده است.

آن گاه دو نفر از آن‌ها زیر بغل‌های مرا گرفتند و خیلی آرام مرا به سوی تختم راهنمایی کردند، من هم در همان حال گفتم: من خل نشده‌ام! به خدا راست می‌گویم. امام رضا(ع) مرا شفا داده است. او همین الآن اینجا بود، توی بیمارستان، در کنارِ من...!

اما آن‌ها به حرف‌های من توجه نکرده و مرا به آهستگی بر روی تختم خوابانیدند، ولی وقتی که با اصرار من مواجه شدند برای دلخوشی‌ام یک گوشی بر روی قلبم گذاشتند، اولین پرستار، همین که گوشی بر روی قلبم گذاشت، به سرعت گوشی را از سینه‌ام دور کرد و در حالی که رنگش پریده بود به بقیه پرستاران نگاهی انداخته و بلافاصله برای بار دوم گوشی را بر قلبم گذاشت و این بار مدت بیشتری به صدای قلبم گوش کرد. وقتی گوشی را از گوش خود در آورد فریاد زد: ضربان قلبش کاملاً نرمال است...!

هنوز حرفش به آخر نرسیده بود که پرستار دوم گوشی را از او چنگ زده و بر قلبم گذاشت، وقتی او هم همان حرف را تکرار کرد، نفر سوم و چهارم هم امتحان کردند. کم کم اتاقم پر شده بود از پرستار و بیمار، همه با هم حرف می‌زدند و هرکسی چیزی می‌گفت:

- او راست می‌گوید.

- او خوب شده است.

- امام رضا(ع) او را شفا داده است.

- این یک معجزه‌ مسلّم است.

وقتی که من این حرف‌ها را شنیدم و بوی خوش شادی و رضایت را در فضای بیمارستان استشمام کردم، از فرصت استفاده کردم و گفتم: پس مرا مرخص کنید تا بروم.

اما پرستاران گفتند: ما که نمی‌توانیم شما را مرخص کنیم، باید تا ساعت هشت صبح صبر کنید تا دکترها بیایند و شما را معاینه کنند، چنانچه آن‌ها هم تشخیص دادند که خوب شده‌اید، مرخص‌تان خواهند کرد.

از ساعت هفت صبح، پرستارها جلوی درب بخش انتظار ورود پزشکان ایستاده بودند تا هر چه زودتر خبر شفای مرا به آن‌ها بدهند، اما چند نفر از آن‌ها که تحصیل‌کرده خارج بودند، شروع کردند به خندیدن و مسخره کردن:

-خب! پس معلوم شد که یکی از راه‌های درمان بیماری‌های قلبی، خواب دیدن است!!!

اما پرستارها اصرار کردند که: خب! بیایید و خودتان معاینه کنید، ناگهان چندین پزشک دور من ریختند و شروع کردند به معاینه کردن، هر کس معاینه می‌کرد حالت چهره‌اش عوض می‌شد، چند دقیقه نگذشته بود که همان پزشکان با قیچی افتادند به جان من و شروع کردند به تکه تکه کردن لباس‌های من برای تبرک و تمین!

 



موضوعات مرتبط: داستانهای عبرت آموزعترت
[ جمعه 11 مرداد 1392 ] [ 7:50 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

پندهاي بهداشت و سلامت از زبان معصومین (علیهم السلام)

امام على (ع) : سلامتى بهترین نعمت است.

( (غررالحکم حدیث 1050)

پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) سه چیز از سنت و روش پیامبران است : طهارت و پاکی, ازدواج, وپرهیزگاري و سه چیز هم حافظه را قوي میکند مسواك ، روزه, قرآن خواندن  ( نصایح پندهاي سه گانه از پیغمبر (ص))

پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم)

اي علی پنج چیز دل را سخت کند و چون دل سخت شود انسان کافر شود :

گناه روي گناه ، غذا درحال سیري، ظلم به مردم ، تاخیر نماز و غذا یا آب خوردن با دست چپ.

(کتاب نصایح صفحه 218 حدیث 39)

 



موضوعات مرتبط: پندهاي بهداشت و سلامت از زبان معصومین (علیهم السلام)
[ جمعه 11 مرداد 1392 ] [ 7:18 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

نما متن47

 

 



موضوعات مرتبط: نما متن
[ جمعه 11 مرداد 1392 ] [ 7:2 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

جملات الهام بخش برای زندگی

 

 

 

 

 

 



موضوعات مرتبط: جملات الهام بخش برای زندگی
[ پنج شنبه 10 مرداد 1392 ] [ 6:48 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

دعای روز بیست وپنجم



موضوعات مرتبط: رمضان
[ چهار شنبه 14 مرداد 1392 ] [ 3:49 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

حدیث برگزیده



موضوعات مرتبط: رمضان
[ چهار شنبه 10 مرداد 1392 ] [ 3:47 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

حدیث برگزیده



موضوعات مرتبط: رمضان
[ چهار شنبه 9 مرداد 1392 ] [ 3:44 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

دعای روز بیست وچهارم



موضوعات مرتبط: رمضان
[ چهار شنبه 11 مرداد 1392 ] [ 3:42 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

دعای روز بیست وسوم



موضوعات مرتبط: رمضان
[ چهار شنبه 10 مرداد 1392 ] [ 3:39 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

دعای روز بیست ودوم



موضوعات مرتبط: رمضان
[ چهار شنبه 9 مرداد 1392 ] [ 2:56 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

گفت و گوی حضرت موسی(ع) با خدا درباره شب قدر

به گزارش خبرآنلاین به نقل از کتاب المراقبات، آیت الله آقا میرزا جواد آقا تبریزی در این کتاب می نویسد: 

« حضرت موسى(ع)  عرض کرد: خداى من، نزدیک شدن به تو را خواهانم، فرمود: نزدیکى من از آن کسى است که شب قدر بیدار شود.

عرض کرد: خداى من رحمت تو را خواهانم، فرمود: رحمت من از آن کسى است که در شب قدر به فقیرها رحم کند.

عرض کرد: خداى من جواز عبور از صراط را خواهانم، فرمود: آن براى کسى است که در شب قدر صدقه‏اى بدهد.

عرض کرد: خداى من از درختان بهشتى ‏خواهانم، فرمود: این مال کسى است که در شب قدر سبحان اللّه بگوید.

عرض کرد: خداى من رضایت تو را خواهانم، فرمود: رضایت من از آن کسى است که دو رکعت نماز در شب قدر بخواند.»



موضوعات مرتبط: رمضان
[ چهار شنبه 9 مرداد 1392 ] [ 2:30 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]