داستانک
مردی که بدون اکسیژن زنده ماند!
مردی، شبی را در خانهای روستایی میگذراند و پنجرههای اتاق باز نمیشد. نیمه شب احساس خفقان کرد و در تاریکی به سوی پنجره رفت. نمیتوانست آن را باز کند. با مشت به شیشهی پنجره کوبید و هجوم هوای تازه را احساس کرد و سراسر شب را راحت خوابید. صبح روز بعد، فهمید که شیشهی کتابخانه را شکسته است و تمام مدت شب، پنجره بسته بوده است. او فقط با فکر اکسیژن (باور)، اکسیژن را به خود رسانده بود!
نکته :
چیزی که بهطور عمیق باور داشته باشید ،
برایتان به واقعیت تبدیل میشود …
شما آنچه را میبینید باور نمیکنید ،
بلکه آن چیزی را میبینید که پیشتر ،
بهعنوان یک باور انتخاب کردهاید … !
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: داستانک