نما متن54

 

 



موضوعات مرتبط: نما متن
[ پنج شنبه 11 مهر 1392 ] [ 11:55 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

حدیث برگزیده

 
 
         

ملعون در كلام پيامبر صلي الله عليه و آله

         

 

پیامبر (صلی الله علیه و آله): :

 

 

 

 

مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ‏ مَنْ‏ أَلْقى‏ كَلَّهُ‏ عَلَى النَّاسِ، مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ ضَيَّعَ مَنْ يَعُول‏؛

 

 

 

 

ملعونآن كس كه سربار ديگران شود، و آن كس كه نان خورانِ (عائله) خود را تأمين نكند، ملعون است، 

 

 

 

 

کافی: ج4 ص 12 ح9 / توسعه اقتصادي بر پايه قرآن و حديث: جلد 1 ص 222

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
                             

  



موضوعات مرتبط: حدیث برگزیده
[ پنج شنبه 11 مهر 1392 ] [ 11:45 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

نما متن54



موضوعات مرتبط: نما متن
[ پنج شنبه 4 مهر 1392 ] [ 6:4 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

داستانک

 چه کسی موثرتر هست، زن یا مرد؟

 

توماس هیلر ، مدیر اجرایی شرکت بیمه عمر ماساچوست ، میو چوال و همسرش در بزرگراهی بین ایالتی در حال رانندگی بودند که او متوجه شد بنزین اتومبیلش کم است. هیلر به خروجی بعدی پیچید و از بزرگراه خارج شد و خیلی زود یک پمپ بنزین مخروبه که فقط یک پمپ داشت پیدا کرد.او از تنها مسئول آن خواست باک بنزین را پر و روغن اتومبیل را بازرسی کند.

سپس برای رفع خستگی پاهایش به قدم زدن در اطراف پمپ بنزین پرداخت.
او هنگامی که به سوی اتومبیل خود باز می گشت ، دید که متصدی پمپ بنزین و همسرش گرم گفتگو هستند. وقتی او به داخل اتومبیل برگشت ، دید که متصدی پمپ بنزین دست تکان می دهد و شنید که می گوید :” گفتگوی خیلی خوبی بود.”
پس از خروج از جایگاه ، هیلر از زنش پرسید که آیا آن مرد را می شناسد.او بی درنگ پاسخ داد که می شناسد.آنان در دوران تحصیل به یک دبیرستان می رفتند و یک سال هم با هم نامزد بوده اند.
هیلر با لحنی آکنده از غرور گفت :” هی خانم ، شانس آوردی که من پیدا شدم . اگر با اون ازدواج می کردی به جای زن مدیر کل، همسر یک کارگر پمپ بنزین شده بودی.
” زنش پاسخ داد :” عزیزم ، اگر من با او ازدواج می کردم ، اون مدیر کل بود و تو کارگر پمپ بنزین .”

 

 

 

 



موضوعات مرتبط: داستانک
[ پنج شنبه 4 مهر 1392 ] [ 6:2 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

داستانک

 وای از دست خانم ها

 

روزی خانمی در حال بازی گلف بود که توپش تو جنگل افتاد. او دنبال توپ رفت و دید که یک قورباغه در تله گیر کرده است. 
قورباغه به او گفت : اگر مرا از این تله آزاد کنی سه آرزوی تو را برآورده می کنم . 
زن قورباغه را آزاد کرد و قورباغه گفت : "متشکرم" ولی من یادم رفت بگویم شرایطی برای آرزوهایت هست؛ هر آرزویی داشته باشی شوهرت 10 برابر آن را میگیرد.

زن گفت : اشکال ندارد !

زن برای اولین آرزویش میخواست که زیباترین زن دنیا شود ! 
قورباغه اخطار داد که شما متوجه هستید با این آرزو شوهر شما نیز جذابترین مرد دنیا می شود و تمام زنان به او جذب خواهند شد ؟ 
زن جواب داد : اشکالی ندارد من زیباترین زن جهان خواهم شد و او فقط به من نگاه میکند ! 
بنابراین اجی مجی ....... و او زیباترین زن جهان شد ! 
برای آرزوی دوم خود، زن میخواست که ثروتمندترین زن جهان باشد ! 
قورباغه گفت : این طوری شوهرت ثروتمندترین مرد جهان خواهد شد و او 10 برابر از تو ثروتمندتر می شود. 
زن گفت اشکالی ندارد ! چون هرچه من دارم مال اوست و هرچه او دارد مال من است ... 
بنابراین اجی مجی ....... و او ثروتمندترین زن جهان شد ! 
سپس قورباغه از آرزوی سوم زن سوال کرد و او جواب داد : 
من دوست دارم که یک سکته قلبی خفیف بگیرم و شوهرم...!!!

 

 

 

 



موضوعات مرتبط: داستانک
[ سه شنبه 2 مهر 1392 ] [ 10:5 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

نما متن53

 

 



موضوعات مرتبط: نما متن
[ شنبه 30 شهريور 1392 ] [ 9:39 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

هفته دفاع مقدس گرامی باد



موضوعات مرتبط: مناسبت ها
[ شنبه 30 شهريور 1392 ] [ 9:33 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعرطنزوصلت ناجور (شعر)

 وصلت ما از ازل یک وصلت ناجور بود

من که خود راضی به این وصلت نبودم زور بود

درس و دانشگاه بالکل بی بخارم کرده بود
بسکه بودم سر بزیر و در غذا کافور بود

رخت دامادی پدر با زور کرد اندر تنم
گفت باید زن بگیری تو وَ این دستور بود

چندباری خواستگاری رفته بودم بد نیود
میوه می خوردیم و کلا سور و ساتم جور بود

این یکی گیسو کمند و وان یکی بینی بلند!
این یکی چشم آبی و آن دیگری مو بور بود

سومی هم دو برادر داشت هر جفتش خفن
اولی خر فهم بود و دومی خر زور بود

خانواده گرچه یک اصل مهم در زندگی است
انتخاب اولم باباش مرده شور بود

کیس خوبی بود شخصاً، صورتاً، فهماً، فقط
هشتصد تا سکه مهر خانم مزبور بود

با خودم گفتم که کی داده...گرفته، بی خیال
حیف از شانس بدم دامادشان مأمور بود!

این غزل را توی زندان من سرودم یک نفس
شاهدم ناصر سه کلّه با کَرم کیفور بود...

زن اَخ است و مایه درد و بلا با این وجود
می گرفتم یک زن دیگر اگر مقدور بود



موضوعات مرتبط: اشعارطنزاشعار
[ پنج شنبه 28 شهريور 1392 ] [ 6:26 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]
صفحه قبل 1 ... 34 35 36 37 38 ... 167 صفحه بعد