طنز/سخن از گوجه و انجیر و هلو باید گفت!

ابولقاسم حالت در این شعر طنز که در نشریه توفیق منتشر کرده از بگو مگوهای کشور در زمانه خودش گفته و کلا بی خیال همه چیز شده جز انتشار دعواهای زناشویی!

سخن از گوجه و انجیر و هلو باید گفت
ز بلال و ز خیار و ز کدو باید گفت 
چون هوا گرم شود، از مزه ماست و خیار 
چون هوا سرد شد، از کشک و لبو باید گفت
چون نباید سخن از جنگ دو کشور گفتن 
لاجرم قصه جنگ زن و شو باید گفت 
چون ر ِجالند در این‌جا همه در زیر لحاف 
نکته‌هایی ز لحاف و ز پتو باید گفت
آن‌چه برخورد به جایی نکند پرت و پلاست
«رَپتو های رَپتو های رَپتو» باید گفت 
حرف خونخواری خونخوار نمی‌باید زد 
حرف پر خوردن مرد شکمو باید گفت
پارگی را به صراحت نتوان فاش نمود 
به کفایت سخن از طرز رفو باید گفت 
از رقیبان سیاسی نتوان گفت سخن
سخن از جنگ و نزاع دو هوو باید گفت

 



موضوعات مرتبط: اشعار
[ چهار شنبه 4 بهمن 1391 ] [ 11:44 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

به به، چه نمازی*!*

 فکرم همه‌جا هست، ولی پیش خدا نیست

سجاده زر دوز که محراب دعا نیست
* *
گفتند سر سجده کجا رفته حواست؟
اندیشه سیال من ـ ای دوست ـ کجا نیست؟*!*
* *
از شدت اخلاص من عالم شده حیران
تعریف نباشد، ابداً قصد ریا نیست*!*
* *
از کمیتِ کار که هر روز سه وعده
از کیفیتش نیز همین بس که قضا نیست
* *
یک‌ذره فقط کُندتر از سرعت نور است
هر رکعتِ من حائز عنوان جهانی‌ست*!*
* *
این سجده سهو است؟ و یا رکعت آخر؟
چندی‌ست که این حافظه در خدمت ما نیست
* *
ای دلبر من! تا غم وام است و تورم
محراب به یاد خم ابروی شما نیست
* *
بی‌دغدغه یک سجده راحت نتوان کرد
تا فکر من از قسط عقب‌مانده جدا نیست
* *
هر سکه که دادند دوتا سکه گرفتند
گفتند که این بهره بانکی‌ست، ربا نیست*!*
* *
از بس‌که پی نیم‌وجب نان حلالیم
در سجده ما رونق اگر هست، صفا نیست
* *
به به، چه نمازی‌ست! همین است که گویند
راه شعرا دور ز راه عرفا نیست

 



موضوعات مرتبط: اشعار
[ پنج شنبه 23 آذر 1391 ] [ 3:25 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

عرش بر دوش غدیر

در روز غدیر ، عقل اول‏ 
آن مظهر حق ، نبى مرسل 

چون عرش تو را کشید بر دوش‏ 
آنگاه گشود لعل خاموش 

فرمود که این خجسته منظر 
بر خلق پس از من است رهبر 

بر دامن او هر آن که زد دست‏ 
چون ذره به آفتاب پیوست 

**************************
تنها در غدیر !!

دشت غوغا بود ، غوغا بود ، غوغا در غدیر 
موج مى ‏زد سیل مردم مثل دریا در غدیر 

در شکوه کاروان آن روز با آهنگ زنگ‏ 
بى‏ گمان بارى رقم مى‏ خورد فردا در غدیر 

اى فراموشان باطل سر به پایین افکنید 
چون پیغمبر دست حق را برد بالا در غدیر 

حیف اما کاروان منزل به منزل مى ‏گذشت‏ 
کاروان مى ‏رفت و حق مى‏ ماند تنها در غدیر !! 

" علیرضا سپاهى لائین "

**************************

 



موضوعات مرتبط: اشعارشعرمناسبت ها
[ چهار شنبه 10 آبان 1391 ] [ 9:58 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر علی انسانی برای ازدواج حضرت علی(ع) و حضرت زهرا(س)

 نتشار:

۱۳:۱۱ - ۱۳۹۱/۷/۲۶|نسخه چاپی
امتیاز به این مطلب:
6 )
 
 

 

شعر علی انسانی برای ازدواج حضرت علی(ع) و حضرت زهرا(س) 

دین - علی انسانی، شاعر و مداح اهل بیت، شعر زیر را درباره ازدواج حضرت علی و حضرت زهرا (که درود خداوند بر آنان باد) سروده است.

امشب خدا لطف نهان خود هویدا می‌کند
امشب تفاخر فرش بس بر عرش أعلا می‌کند
امشب دو تا را جفت هم، از صنع یکتا می‌کند 
یعنی علی ماهِ رخ زهرا تماشا می‌کند
با چشم دل در صورت او سیر معنا می‌کند 
امشب حسد بر خاکیان، بی حد برند افلاکیان
خندان چمن؛ رقصان دمن؛ خوشدل زمین؛ خرم زمان
در دست اسرافیل بین، صورش شده ساز و دُهُل
با نور، دعوتنامه بفرستاده هادیّ سُبُل
امضا، ز ختم المرسلین؛ گیرندگان، خیل رُسل
هر کس که آید همرهش نی دسته گل؛ یک باغ گل
در آمد و شد اولیا، در رفت و آمد انبیا
ای غصّه و ای غم برو؛ ای شوق و ای شادی بیا
از بهر این ساعت زمان لحظه شماری کرده است 
وز بهر این وصلت زمین نابردباری کرده است
چشم فلک شب تا سحر اختر شماری کرده است
ایوب دهر از شوق امشب، بی قراری کرده است
دست خدا، وجه خدا را خواستگاری کرده است
امشب علی،آن عدل کل بر عق کل داماد شد
شاگرد ممتاز نَبی، داماد بر استاد شد
خوان کرم مخلوق را دعوت به مهمانی کند
صد نعمت از رحمت خدا بر خلق ارزانی کند 
وز طور موسی آمده تا آنکه دربانی کند
آید خلیل،آرد ذبیحِ خود که قربانی کند
یوسف گرفته مِجمر و اسپند گردانی کند
کرّوبیان در هلهله، قدوسیان در همهمه 
عیسی به دنبال علی، مریم کنار فاطمه 
امشب به ملک اهل دل مولی الموالی، والی است
بر سینه غم دست رد زن، شب موسم خوشحالی است
شام سیه بختی شد و روز همایون فالی است
کوثر، کنار ساقی کوثر علیّ عالی است
زهرا به خانه بخت شد، جای خدیجه خالی است
امشب به روی مرتضی، لب های زهرا خنده کرد
آن دل گر از غم مرده بود، از خنده ی خود زنده کرد
میخانه باز و هرکسی جام مکیّف می زند
ناهید، پا می کوبد و تندر به کف دف می زند
رنگین کمان چون مشتری خود را در این صف می زند
لبخند وصل امشب چه خوش کوثر به مصحف می زند
آری نه تنها خاکیان، هر آسمان کف می زند
منشین غمین امشب دلا، شادی دل کن برملا
خیز و مِس خود کن طلا، آیینه ات را ده جلا
عقد علی و فاطمه در آسمان بسته شد 
در آسمان بسته شد در کهکشان ها بسته شد
زین نرگس و سوسن دگر چشم و زبان بسته شد
راه یقین ها باز شد، پای گمان ها بسته شد
بازاریان حُسن را، دیگر دکان ها بسته شد
خورشید و ماه و آسمان، آیینه گردانی کنند
چون در زمین خورشید و ماهی نورافشانی کنند
بزمی که حق آراسته الحق تماشایی بُوَد
جبریل مأمورست و فکر مجلس آرایی بود
میکال از عرش آمده گرم پذیرایی بود
چشم کواکب خیره گر از چرخ مینایی بود
در شهر یثرب لاجرم، خوش گِرد هم آیی بُوَد
خیل مَلک از عرش، سوی فرش فرش آورده اند
بهر جلوس انبیا پَرهای خود گسترده اند
امشب زشادی هر وجودی خویش را گم کند
گردون تماشای زمین با چشم اَنجُم می کند
دریای لطف سرمدی، بی حد تلاطم می کند
اهل زمین را آسمان غرق تَنَعُّم می کند
هر غنچه بهر وا شدن چون گل تبسم می کند
امشب که گاه شادی بی حدّ و بی اندازه شد
با دست جانان دفتر عشق علی، شیرازه شد
امشب صدف، بر گوهری، یک بحر گوهر می دهد
یک گوهر اما از دو عالم پر بهاتر می دهد
صرّاف کل، دردانه ای بر دُرج حیدر می دهد
خود دست دختر را پدر بر دست شوهر می دهد؟
نی نِی، فلک خورشید را بر ماه انور می دهد؟
تبریک گو بر مصطفی جبریل از دادار شد
زهرا امانت باشد و حیدر امانت دار شد
امشب علی در خانه خود شمع محفل می برد
کشتی عصمت، نا خدا را سوی ساحل می برد
مشکل گشای عالمی، حل مسائل می برد
انسان کامل را ببین، با خود مکمل می برد
هم آن به این دل می دهد؛ هم این از آن دل می برد
با نغمه ی جادویی اش، داوود مداحی می کند
با خامه مانی کِی توان این نقش طراحی کند
چشمی ندیده در زمین در هر زمان مانندشان
خورشید و مه تبریک گو بر وصلت و پیوندشان
شادی زهرا و علی پیداست از لبخندشان
لبخندشان دارد نشان از خاطر خرسندشان 
شیعه مبارک باد گو، بر یازده فرزندشان
ای شیعه، دست افشان شو و تبریک بر دلها بگو
بر پای خیز و تهنیت بر مهدی زهرا بگو
ای ساقی کوثر کنار خود بهشتی رو ببین
قامت قیامت را نگر طوبا ببین مینو ببین
زین پس هلال خویش را در آن خَم ابرو ببین
هم روز را در چهره او، هم شب را در آن گیسو ببین
هم لاله زار رو ببین، هم نافه بارِ مو ببین
هر چند ماهِ رُخ عیان امشب به تو آسان کند
روزی رسد کز چشم تو رُخسار خود پنهان کند



موضوعات مرتبط: اشعارشعر
[ پنج شنبه 27 مهر 1391 ] [ 11:26 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعری در پاسخ به توهین‌کنندگان به پیامبر اسلام

 در پی توهین به ساحت ارجمند پیامبر اسلام در آمریکا، میلاد عرفان‌پور از شعرای جوان کشور شعری سروده است.

به گزارش فارس، در پی توهین کشیش آمریکایی به ساحت ارجمند پیامبر اسلام، میلاد عرفان‌پور از شعرای جوان کشور شعری سروده است.
 
او در این باره نیز نوشته است: بی حرمتی به رسول مهربانی‌ها، حضرت محمد(ص)، جرئت خاموشی را از من گرفت.
 
 روی گل محمدی از اشک، تر شده‌ست
 
با ما مصیبتی‌ست که عالم خبر شده‌ست
 ***
 با ما مصیبتی‌ست که ورد زبان شده
 
با ما مصیبتی‌ست که خون جگر شده ست 
 
 *** 
دشمن به فتنه سنگر تصویر را گرفت
 
لشکر نبرده‌ایم و نبردی دگر شده است
 
 ***
 
آن سوی خنده‌ها، همه دندان گرگ بود
 
اینک زبانشان به دهان ، نیشتر شده ست
 
  ***
 
از هیچ زاده‌اند و پی هیچ، زیسته
 
شیطان ، بر این جماعت  ابتر،  پدر شده است
 
 ***
 
نمرود تیر بسته به زیبایی خدا
 
زیبایی خدا ، به خدا بیشتر شده است
 
  ***
 
عالم، هنوز در صلوات است  و همچنان
 
این رایت نبی ست که بر بام، بَر شده است


موضوعات مرتبط: اشعار
[ شنبه 25 شهريور 1391 ] [ 1:0 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز /با پوزش از دوستان گرامی اگر قافیه .........

 اهـل بخشش ، بی ریا ، سَرباز باش ،/وقت دادن همچـــــــو خودپرداز باش !

شوخ ،شیرین، خنده رو ، طنٌاز باش ، /بذله گو ، قــــــــدری غلط انداز باش !

فرق دارد طنـــــــــــــــــز با پرده دَری ،/عَرعَـــرونی ، عَرعَـرانی ، عَرعَــــــری!

***********************

لوطی و رقاص و کَفتـَــــــــر باز باش ، // هُل بده ، تندتر بــــــرو ، پر گاز باش !

سبقت از ناجـــا بگیر ! ، تکتاز باش ، // بی خیال از هر چه دست انداز باش! 

بنز را باشــــــد صَفــــــــــای دیگری ، //  عَرعرونی ، عَرعرانی ، عَـــــرعَـری !

*********************


 
 


دلرُبا ، زیبا و دلبَند است خــــَــــــــــر ،/نازنین ، شیرین ، بلا ، قند است خر !

ساکن تهران و در بَند است! خـــــــر ،/هیچ دانی قیمتش چند است خــــر ؟

خـــَــر فروشی ؟ یا خریدار خــَـــــری؟/عَرعَـــرونی ، عَرعَـرانی ، عَرعَــــــری !

****************************

آن خری که نام او باشد "جیگر" ، // یار غار "عمّه زا " و "خال پسر" !

آکتورِ شیرین زبانِ نرّه  خـــــــــر ، // همدمِ "قـــــرمز کلاهِ" با هنــــر !

شد نهان با زور از هـــر منظری ، // عَرعرونی ، عَرعرانی ، عَرعَـری ! 

منبع :وبلاگ کشکول شیخ بهایی

 



موضوعات مرتبط: اشعارطنزاشعار
[ دو شنبه 20 شهريور 1391 ] [ 2:1 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

غزلی نذر حضرت فاطمه(س)

قلم در دوات می لرزد
به یاد مهر تو چشم فرات می لرزد

نهفته راز «اذا زلزلت» به چشمانت
اگر اشاره کنی کائنات می لرزد

«هزار نکتهء باریک تر ز مو اینجاست»
بدون عشق تو بی شک صراط می لرزد

مگر که خار به چشمان خضر خود دیدی
که در نگاه تو آب حیات می لرزد

تو را به کوثر و تطهیر و نور گریه مکن
که آیه آیه تن محکمات می لرزد

کنون نهاده علی سر به روی شانه در
و روی گونه او خاطرات می لرزد

غزل تمام نشد، چند کوچه بالاتر
میان مشک سواری فرات می لرزد

سپس سوار می افتد، تو می رسی از راه
که روضه خوان شوی اما صدات می لرزد
□□□
وعصر جمعه کنار ضریح روی لبم
به جای شعر دعای سمات می لرزد ...
 
سید حمیدرضا برقعی


 



موضوعات مرتبط: اشعار
[ پنج شنبه 12 مرداد 1391 ] [ 5:37 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز /دزدی

                                                                

 1265.jpg

 کهنه‌دزدان که ز مال فقرا می‌دزدند

نان خشکیده ز انبان گدا می‌دزدند   

  
رحم بر عاجز و افتاده ندارند روا

از کران سمعک و از کور عصا می‌دزدند

چه به صبح و چه به شام و چه به کوفه چه به شام
غرض، اندر همه وقت و همه جا می‌دزدند

رأفت و رحم کجا آید از آن قوم دنی
که ز افتادهٔ بیمار دوا می‌دزدند

جرأت سرقت اموال بزرگان نکنند
کُله و کفش ز هر بی‌سر و پا می‌دزدند

هر کجا رزق کسان در کف ایشان افتد
قند از چایی و روغن ز غذا می‌دزدند

گر حنا بسته ببینند به گرمابه تو را
از سر ریش و سبیل تو حنا می‌دزدند

دو سه شب پیش گر از کیسهٔ ما دزدیدند
دو سه روز دگر از جیب شما می‌دزدند

پول دزدند گر از کیسهٔ ما، چیزی نیست
عقل هم پا چو دهد از سر ما می‌دزدند

بهر خاگینه و کوکوی خود این مفت‌خوران
زرده از بیضهٔ مرغان هوا می‌دزدند

عمر دزدان چقدر نیز دراز است امشب
مگر از خضر نبی آب بقا می‌دزدند

ماتم از این‌که اگر کیسهٔ مخلوق تهی‌ست
دزدها این همه ثروت ز کجا می‌دزدند!؟

ابوالقاسم حالت



موضوعات مرتبط: اشعارطنزمحض خندهاشعار
[ جمعه 19 خرداد 1391 ] [ 7:20 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

سخنی از شیخ بهایی

همه روز روزه رفتن،‌ همه شب نماز كردن

همه ساله حج نمودن، سفر حجاز كردن

ز مدينه تا به مكه، به برهنه پاي رفتن

دو لب از براي لبيك به وظيفه باز كردن

به معابد و مساجد، همه اعتكاف جستن

ز مناهي و ملاهي، همه احتراز كردن

شب جمعه ها نخفتن، به خداي راز گفتن

ز وجود بي نيازش، طلب نياز كردن

به خدا قسم كه آن را، ثمر آن قدر نباشد

كه به روي نااميدي، در بسته باز كردن



موضوعات مرتبط: در محضر بزرگاناشعار
[ سه شنبه 16 خرداد 1391 ] [ 10:40 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

خوشا رفتن از خود، رسیدن به خویش

خوشا رقص مردانی از آینه
سواران میدانی از آینه

خوشا رفتن از خود، رسیدن به خویش
سفر در خیابانی از آینه

خوشا محو تکرار تصویرها
گذشتن ز ایوانی از آینه

همه غرق حیرت ز دیدار خویش
در امواج طوفانی از آینه

دل خویش را آب و جارو کنیم
بیاریم مهمانی از آینه

ز باغی که آیینه کاری شده است
بچینیم دامانی از آینه

در آغاز آیینه بودیم و باز
بیابیم پایانی از آینه



موضوعات مرتبط: اشعار
[ جمعه 5 خرداد 1391 ] [ 4:42 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

  

http://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/68834340028237003980.gif

 

 
 

رجب یعنی اشک توبه در قنوت 
خواندنش با نام غفار الذنوب
************
شعبان یعنی چشمها هم در رکوع
شرمگین از نام ستار العیوب
************
رمضان یعنی سر سجود و دل سجود
ذکر یارب یارب از عمق وجو
د

 
http://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/68834340028237003980.gif


موضوعات مرتبط: اشعار
[ چهار شنبه 3 خرداد 1391 ] [ 1:16 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

ایستگاه استجابت دعا

استجابت دعا

 او نشست و باز هم نشست

روزها یکی یکی
از کنار او گذشت

***********
روی هیچ چیز و هیچ جا
از دعای او اثر نبود
هیچ کس/از مسیر رفت و آمد دعای او
با خبر نبود

***********
با خودش فکر کرد
پس دعای من کجاست؟/او چرا نمی رسد؟
شاید این دعا/راه را اشتباه رفته است!
پس بلند شد/رفت تا به آن دعا
راه را نشان دهد/رفت تا که پیش از آمدن برای او
دست دوستی تکان دهد
رفت
پس چراغ چار راه آسمان سبز شد
رفت و با صدای رفتنش
کوچه های خاکی زمین
جاده های کهکشان
سبز شد

******************
او از این طرف، دعا از آن طرف
در میان راه
باهم آن دو رو به رو شدند
دست توی دست هم گذاشتند
از صمیم قلب گرم گفت و گو شدند
وای که چقدر حرف داشتند

*
برفها
کم کم آب می شود
شب
ذره ذره آفتاب می شود
و دعای هر کسی
رفته رفته توی راه
مستجاب می شود

عرفان نظرآهاری




موضوعات مرتبط: عرفان نظر آهاری اشعار
[ پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391 ] [ 4:44 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

اختلاس (شعر طنز)

   

 

با سلام به همه ی دوستان 

 

این روز ها هر جا و همه جا حرف از اختلاس است ،  آن هم نوع کلانش

به یاد قصه ای افتادم مربوط به  سالها پیش که تحویلدار بانک پول اضافه پرداخته بود و ......

 پول اضافه

صندوقدار بانک شنیدم به اشتباه

میلیون ریال در عوض صد هزار داد

فهمید مشتری که چه شد ، لیک با شتاب

پول اضافه را  توی کیفش قرار داد

شیطان ز راه ، به به و چه چه کنان رسید

او را ز شرمساری وجدان فرار داد

با خویش گفت ، بانک به ما لطف کرده است

در حیف و میل پول ، به خود اختیار داد

گفتند گنج یافته ای ؟ گفت ممکن است 

خندید و جوک مبادله کرد و شعار داد

دعوت نمود از همه ی دوستان خویش

 در یک فضای دنج ، به آنان نهار داد

در راه خانه گوشی همراه ساکتش

غرغرکنان  ، به قول خودش ، قارقار داد

پندار کرد خانمش از خانه زنگ زد

با خنده گفت هان ، چه کسی افتخار داد

صندوقدار بانک  ، الو گفت و مثل ریگ

چندین و چند فحش بد و آبدار داد

ناگاه لرزه بر تنش افتاد و گفت وای

پول اضافه دست من امروز  کار داد

تا رفت پا بپا شود و راه گم کند

یک دستبند نو مچ او را فشار داد

یک روز در کلانتری شهر ماند و بعد

خود را سپس به گوشه ی زندان حصار داد

بعد از دو روز از خر شیطان پیاده شد

پول اضافه را پس  ِ آن بانکدار داد

لک می زند همیشه دل ما برای پول

اما هوا پس است ، نباید شعار داد

وقتی چهار صفر  جدا شد ز اسکناس  

بر اسکناس ، شهرت برگ چنار داد ،

با پول نقد ، کار به سامان نمی رسد   

باید به جای پول  ، فقط اعتبار داد

میلیون چه صیغه ایست ، تریلیون ِ که درز کرد    

کم کم به اسکناس ، کمی اقتدار داد

کی می شود گزارش این اختلاس را

حتی به طنز  در خبری انتشار داد

                                                محمد روحانی ( نجوا کاشانی ) 

 



موضوعات مرتبط: اشعارطنزاشعار
[ سه شنبه 19 ارديبهشت 1391 ] [ 8:7 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

عقابی پرید

 به گنجشک گفتند، بنویس: / عقابی پرید. عقابی فقط دانه از دست خورشید چید. عقابی دلش، آسمان، بالش از باد، / به خاک و زمین تن نداد. / و گنجشک هر روز / همین جمله‌ها را نوشت / و هی صفحه، صفحه / و هی سطر، سطر / چه خوش خط و خوانا نوشت/

picture.jpg

وهر روز دفتر مشق او را
معلم ورق زد 
وهر روز هم گفت: آفرین
چه شاگرد خوبی، همین

*ولی بچه گنجشک یک روز
با خودش فکر کرد:
برای من این آفرین‌ها که بس نیست!
سوال من این است
چرا آسمان خالی افتاده آنجا
برای عقابی شدن
چرا هیچ کس نیست؟

*
چقدر از "عقابی پرید"
فقط رونویسی کنیم
چقدر آسمان، خط خطی
بال کاهی
چرا پرکشیدن فقط روی کاغذ
چرا نقطه هر روز با از سر خط
چرا...؟
برای پریدن از این صفحه ها
نیست راهی؟

*
و گنجشک کوچک پرید
به آن دورها
به آنجا که انگشت هر شاخه ای رو به اوست 
به آن نورها
وهی دور و هی دور و هی دورتر
و از هر عقابی که گفتند مغرورتر
و گنجشک شد نقطه ای
نه در آخر جمله در دفتر این و آن
که بر صورت آسمان
میان دو ابروی رنگین کمان

عرفان نظرآهاری



موضوعات مرتبط: عرفان نظر آهاری اشعار
[ پنج شنبه 24 فروردين 1391 ] [ 5:24 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

قلبش ترك خورد

يك دانه كور / بي آنكه دنيا را ببيند / در لاي آجرهاي يك ديوار، گم بود / در آن جهان تنگ و تاريك / با باد و با باران غريبه / دور از بهار و نور و مردم بود / اما مدام احساس مي كرد / بيرون از اين بن بست / آن سوي اين ديوار، چيزي هست / اما نمي دانست، آن چيست / با اين وجود او مطمئن بود / اين گونه بودن زندگي نيست

*
هي شوق، پشت شوق/در دانه رقصيد/هي درد، پشت درد/در دانه پيچيد
و ديگر او در آن تن كوچك، نگنجيد/قلبش ترك خورد
و دستي از نور/او را به سمت ديگري برد
وقتي كه چشمش را به روي آسمان وا كرد
يك قطره خورشيد/يك عمر نابينايي او را دوا كرد

*
او با سماجت/بيرون كشيد آخر خودش را /از جرز ديوار/آن وقت فهميد/كه زندگي يعني همين كار

عرفان نظرآهاري

 



موضوعات مرتبط: عرفان نظر آهاری اشعار
[ جمعه 26 اسفند 1390 ] [ 10:33 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

یک استکان یادِ خدا باید بنوشم

شیطان
اندازه یک حبّه قند است
گاهی می افتد توی فنجانِ دلِ ما 
حل می شود آرام آرام
بی آنکه اصلا ً ما بفهمیم
و روحمان سر می کشد آن را
آن چای شیرین را 
شیطان زهرآگین ِدیرین را
آن وقت او
خون می شود در خانه تن
می چرخد و می گردد و می ماند آنجا
او می شود من

***

طعم دهانم تلخ ِتلخ است
انگار سمی قطره قطره
رفته میان تاروپودم
این لکه ها چیست؟
بر روح ِ سرتاپا کبودم!
ای وای پیش از آنکه از این سم بمیرم
باید که از دست خودت دارو بگیرم
ای آنکه داروخانه ات
هر موقع باز است
من ناخوشم
داروی من راز و نیاز است
چشمان من ابر است و هی باران می آید
اما بگو
کِی می رود این درد و کِی درمان می آید؟

***
شب بود اما
صبح آمده این دوروبرها
این ردپای روشن اوست
این بال و پرها

*** 
لطفت برایم نسخه پیچید:
یک شیشه شربت، آسمان
یک قرص ِخورشید
یک استکان یاد خدا باید بنوشم
معجونی از نور و دعا باید بنوشم


عرفان نظرآهاری



موضوعات مرتبط: عرفان نظر آهاری اشعار
[ چهار شنبه 24 اسفند 1390 ] [ 1:11 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]
صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد