دعای روز بیست ونهم

 

 


[ یک شنبه 16 مرداد 1392 ] [ 2:55 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

دعای روز بیست وهشتم



موضوعات مرتبط: رمضان
[ یک شنبه 15 مرداد 1392 ] [ 2:54 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

دعای روز بیست وهفتم



موضوعات مرتبط: رمضان
[ یک شنبه 14 مرداد 1392 ] [ 2:53 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

اعتراف های خنده دار

اعتراف می کنم معلم دوم دبستانمون می گفت: املاها رو خودتون بنویسید چون من با دوربین مخفی می بینم کی به حرفام گوش می ده...
از اون روز کار من شده بود گشتن سوراخ سمبه های خونه و سوال های مشکوک از مامان بابام که امروز کی اومد؟ کی رفت؟ به کدوم وسیله ها دست زد؟ بیشتر هم به دریچه کولر شک داشتم!

:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::
 
اعتراف میکنم موقعی که بچه بودم ، کارتون فوتبالیستها رو نشون میداد،منم که بدون استثنا عاشق تک تک پسرای تو کارتون بودم ، میرفتم لباسمو عوض میکردم ،یه لباس خوشگل و شیک میپوشیدم، که وقتی تو دوربین نگاه میکنن،منو ببینن عاشقم بشن!

:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::
 
اعتراف می کنم دوم دبیرستان که بودم بعد از پیدا کردن کارت واکسیناسیون پسر همسایمون که برای روز قبل بود زنگ زدم خونشون گفتم آقای احسان...؟17 ساله؟نام پدر....؟هستید؟
دیروز واکسن سرخک،سرخجه زدید؟
با تعجب گفت : بله!
آقا منم گفتم : "اشتباه شده واکسنی که دیروز زدید تا 48 ساعت دیگه باعث بروز علائمی می شه که باید تحت مراقبت باشید مثل حمله های قلبی یا تنفسی"!
طرف از ترس از حال رفت و نیم ساعت بعدش با آمبولانس بردنش بیمارستان...
هنوزم عذاب وجدان دارم!!!

:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

اون زمونا که از این نوشابه شیشه ای ها بود یه روز خواستم یه شیشه که اضافه اومده بود رو بذارم تو در یخچال دیدم بلنده و جا نمیشه.
درش آوردم یکمش رو خوردم دوباره گذاشتم، در کمال تعجب دیدم نه، بازم جا نمیشه!:|

:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

اعتراف می کنم دفعه اول که یه بز رو از نزدیک دیدم ، از ترس بهش سلام کردم و بعد فرار کردم!!!

:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

اعتراف می کنم یه بار اتو کشیدن موهام یک ساعت طول کشید ، چون موهام بلند بودش ، بعد از کلی کیف کردن و احساس رضایت، نگاه کردم دیدم اتوی مو اصلاً توی برق نیست :(

:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

اعتراف می کنم موقعی که بچه بودم می خواستم برم دستشویی تلویزیون رو خاموش میکردم تا کارتون تموم نشه و بعدش که میومدم گریه میکردم به مامانم میگفتم کاره تو بود روشن کردی کارتون تموم شد!

:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

اعتراف می کنم یکی از معضلات دوران بچگیم این بود که چرا من نمی تونم مثل شخصیت های کارتونی که اشکاشون به دو طرف پرت می شد گریه کنم!کلی تلاش می کردم مثل اونا باشم موقع گریه کردن مثلا سرمو بالا بگیرم دهنمو باز کنم یا چشامو تنگ کنم که بازم جواب نمی داد

:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

اعتراف می کنم کوچیک که بودم تو سالن خونمون وقتی کسی نبود عینهو دیوونه ها شروع می کردم به رقصیدن... بعد یهویی یادم میومد که خدا داره نگاه می کنه! خجالت می کشیدم می رفتم یه گوشه می نشستم!

:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

اعتراف میکنم که بچه بودم دوست داشتم دندون پزشک بشم، یه بار تو بازی بزور خواهرمو خوابوندم و دندون لقشو با نخ کندم

:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

اعتراف میکنم وقتی بچه بودم با داداشم توپ پلاستیکی رو که به زور واسم خریده بودن پاره کردیم ببینیم توش چه شکلیه &&&
 
:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

 اعتراف می کنم تا راهنمایی به سبقت میگفتم سرقت 
اول راهنمایی که رفتم تازه فهمیدم این دوتا باهم فرق دارن 
 
:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

 اعتراف می کنم با دوستم رفته بودیم رستوران که یه پسری که تازه غذاشو سفارش داده بود یک گاز از ساندویچش خورد رفت
من دوستم یه نگاهی به هم کردیم وحمله کردیم به غذای طرف در حال بلعیدن بودیم که آقا برگشت
نگو رفته موبایلشو بیرون جواب بده
دوباره یک نگاهی به هم کردیم و الفرار

 :::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

فکر نکنم به اعتراف نیاز داشته باشم چون هر چی میشد مینداختن گردن من چه اعتراف می کردیم چه نمی کردیم تقصیر من بود ا 
 
:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

 اعتراف میکنم بعد از سه سال برای اولین بار به آبی و قرمزه روی شیر دستشویی دانشگاه اعتماد کردم
با اینکه ۳ ساعت گذشته اما هنوز خیلی پشیمونم

 :::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

اعتراف می کنم سال دوم دانشگاه بودم یه بار خیلی کلاسم دیر شده بود کرایه رو زودتر دادم به راننده بقیه ی پولی که بهم داد پاره بود
همزمان می خواستم بگم این پوله پاره ست عوضش کنید هم می خواستم بگم سر ورزنده پیاده میشم گفتم :
آقا ببخشید لطفن سر ورزنده منو پاره کنید

 :::::::::::اعتراف های خنده دار::::::::::::

 اعتراف می کنم اول دبستان که بودم زنگ تفریح که میشد از ترس اینکه آخر زنگ تفریح نتونم صفو پیدا کنم یکی از هم کلاسیامو نشون می کردم تا آخر زنگ تعقیبش می کردم که صفو پیدا کنم

 :::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

 اعتراف می کنم وقتی از خیابون رد میشم اسم تابلو مغازه هارو می خونم اگه تو ماشینم باشم
سعی میکنم همرو بخونم اگه نشه یه جورایی وجدان درد میگیرم اَصَن یه وضعی!!!
این عادتو از بچگی دارم چون معلم کلاس اول دبستانمون گفته بود تابلوی مغازه هارو تیتر روزنامه هارو بخونین تا روخونیتون قوی بشه دیگه این مونده تو سرم

 :::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

 اعتراف میکنم چند ماه پیش تو شرکت بودم سر کارام یوهو مدیر عامل از تو اتاق خودش گفت: امیــــــــــــــــــر جووون…بلند گفتم جانم؟ گفت خیلی میخوامـــت….گفتم منم همینطور….گفت پیش ما نمیای؟؟؟؟ گفتم چرا..حمتاً..از پشت میزم بلند شدم برم تو اتاقش..به در اتاقش که رسیدم دیدم داره تلفن حرف میزنه با امیر دوستش و من از شدت ضایگی دیوارو گاز گرفتم

 



موضوعات مرتبط: اشعارطنزمحض خنده
[ یک شنبه 13 مرداد 1392 ] [ 12:51 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

پندهاي بهداشت و سلامت از زبان معصومین (علیهم السلام)

پیغمبر (ص) :

اي علی(ع) پنج چیز دید چشم را زیاد میکند : نگاه به کعبه و خط قرآن و روي

پدر و مادر و صورت عالم و آب جاري .

نصایح صفحه 218 صفحه 43

حضرت محمد (ص) :

زباله را شب در خانه نگه ندارید و همان روز بیرون ببرید که جایگاه

شیطان ( میکرب ) است.

نصایح صفحه 447 الی 458

امام صادق (ع) :

ریشه همه بیماریها و دردها پرخوري است جز تب کردن که گاهی بی سبب به انسان میرسد. کافی جلد 6 صفحه 269 حدیث 8

حضرت محمد (ص) :

از پرخوريبپرهیزید چون بدن را تباه میکند و بیماريبه وجود می

آورد و سست کننده از عبادت است.

مستدرك الوسائلجلد 16 صفحه 210 حدیث 6

حضرت محمد (ص) :

مسواك زدن دوازده فایده دارد : 1.دهان را پاکیزه میکند. 2.موجب

خشنودي پروردگار میشود. 3.دندانها را سفید میکند. 4.مانع پوسیدگی دندان میشود. 5.بلغم را

دفع میکند. 6.غذا را لذیذ میسازد. 7.حسنات را دو برابر میکند. 8.با مسواك زدن به سنت پیامبر

(ص) عمل میشود. 9.ملائکه نزد او حاضر میشوند. 10 .لثه را محکم میکند. 11 .از گذرگاه

مسواك ( دهان ) قرآن عبور میکند. 12 .دو رکعت نماز با مسواك پیشخدا محبوبتر است از

هفتاد رکعت نماز بدون مسواك .

روضه الواعظین صفحه 308

امام صادق (ع) :

چهارچیز سبب پیري زودرس است : خوردن گوشت خوك . نشستن بر جاي نمناك . بالارفتن از پله . و آمیزش با پیر زن. تحفالعقول صفحه 540

حضرت محمد (ص) :

رسول خدا (ص) فرمود : مومن در یک روده میخورد و کافر در هفت روده. ( مراد اینکه مومن پرخوري نمیکند ولی کافر پرخوري میکند ) خصال الصدوق جلد 2 صفحه 104

امام علی(ع) :

تا وقتیکه گرسنه نشدي اقدام به خوردن غذا مکن و وقتی به خوردن اقدام کردي قبل از آنکه کامل سیر شوي دست از غذا خوردن بردار.غذا را با آرامش و خوب بجو تا هضم آن آسان شود و پیش از خوابیدن و به رختخواب رفتن به توالت برو و خود را تخلیه کن

چون این سفارشات را به کار بندي از از پزشک بی نیاز شوي. آثارالصادقین جلد 2 صفحه

 

 

 



موضوعات مرتبط: پندهاي بهداشت و سلامت از زبان معصومین (علیهم السلام)
[ یک شنبه 13 مرداد 1392 ] [ 12:25 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

حدیث برگزیده

 

 



موضوعات مرتبط: حدیث برگزیده
[ یک شنبه 13 مرداد 1392 ] [ 3:7 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

دعای روز بیست وششم



موضوعات مرتبط: رمضان
[ یک شنبه 13 مرداد 1392 ] [ 2:51 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

دل عزراییل برای چه کسانی سوخته است؟

 دل عزراییل برای چه کسانی سوخته است؟

 

روزی رسول خدا (صل الله علیه و آله) نشسته بود، عزراییل به زیارت آن حضرت آمد. پیامبر(صل الله علیه و آله) از او پرسید: ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسان ها هستی، آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی سوخته است؟
عزارییل گفت در این مدت دلم برای دو نفر سوخت:

۱- روزی دریایی طوفانی شد و امواج سهمگین آن یک کشتی را در هم شکست همه سر نشینان کشتی غرق شدند، تنها یک زن حامله نجات یافت او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره ای افکند و در همین هنگام فارغ شد و پسری از وی متولد شد، من مأمور شدم که جان آن زن را بگیرم، دلم به حال آن پسر سوخت.
۲- هنگامی که شداد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بی نظیر خود پرداخت و همه توان و امکانات و ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد و خروارها طلا و جواهرات برای ستونها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل نمود. وقتی خواست به دیدن باغ برود همین که خواست از اسب پیاده شود و پای راست از رکاب به زمین نهد، هنوز پای چپش بر رکاب بود که فرمان از سوی خدا آمد که جان او را بگیرم، آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد، دلم به حال او سوخت بدین جهت که او عمری را به امید دیدار باغی که ساخته بود سپری کرد اما هنوز چشمش به باغ نیفتاده بود اسیر مرگ شد.
در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر (صل الله علیه و آله) رسید و گفت ای محمد! خدایت سلام می رساند و می فرماید: به عظمت و جلالم سوگند شداد بن عاد همان کودکی بود که او را از دریای بیکران به لطف خود گرفتیم و از آن جزیره دور افتاده نجاتش دادیم و او را بی مادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم، در عین حال کفران نعمت کرد و خود بینی و تکبر نمود و پرچم مخالفت با ما بر افراشت، سر انجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت، تا جهانیان بدانند که ما به آدمیان مهلت می دهیم و لی آنها را رها نمی کنیم.

 

 

 



موضوعات مرتبط: داستانک
[ یک شنبه 13 مرداد 1392 ] [ 2:38 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]
صفحه قبل 1 ... 42 43 44 45 46 ... 167 صفحه بعد